سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فاطمه

ارسال شده توسط م.رضوی در 94/4/19


توی حیاط مسجد، کمی آن طرف تر از من نشسته بودند. دخترک دو سه ساله بود و کنار مادرش بازی می کرد. مادرش از آن مادرهای جوانِ خوش اخلاقِ عاقل بود که می دانست نباید بگذارد توی این مراسم ها به بچه سخت بگذرد. تا دخترکش می خواست شروع کند به بهانه گیری، با ترفندی سرش را گرم می کرد... «مامان خسته شدم» «بیا اینجا عزیزم رو پاهای مامان بخواب»... «مامان میخوام برم پیش بابا» «الان نمیتونی بری فدات بشم، بابا خودش میاد دنبالمون، حالا بیا با این ماشین ت بازی کن»...

آخرهای مراسم، چراغ ها را که خاموش کردند و روضه شروع شد، فاطمه ی کوچک بی سر و صدا کنار مادرش نشست. تا وقتی که صدای گریه مادرش بلند شد... «مامان گریه نکن، چرا گریه می کنی؟» «برای امام حسین گریه می کنم مامان جون»... چند دقیقه سکوت شد و باز صدای گریه. این بار فاطمه اصرار کرد؛ «مامان گریه نکن... مامان...»

***

دختربچه های سه ساله خیلی ظریف و شکننده و حساس اند. خیلی.





بازدید امروز: 313 ، بازدید دیروز: 24 ، کل بازدیدها: 396749
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ